دریای دلتنگی‌ها

ساخت وبلاگ

امکانات وب

امروز دوباره آ ازم پرسید ک واقعا میخام دیگه نیام شرکت و من گفتم بله! بعد از تعارفات همیشگی گفت ک خب کارا چی میشه؟ گفتم من همه چیز رو خیلی عالی انجام دادم و شرایط برای کسی ک ب جای من میاد آسونه! همه فایل ها طبقه بندی شده و مرتبه! یسری چیزا رو هم گفتم آموزششون رو ضبط میکنم هرکی اومد بدین نگاه کنه خوب میتونه یاد بگیره.. نگرانیش رو کاملا درک میکنم چون میدونم اینجا چیکار کردم ک با رفتنم همه چیز بهم میریزه و رئیس و آ خوب میفهمن اینو :) با همه حماقت‌هام حداقل اینو خوب یاد گرفتم ک جایی ک حالم خوب نیس نباید بمونم... دیروز دوباره نشستم یکم رزومه‌م رو چک کردم ولی فعلا برای هیچ شرکتی نفرستادم.. ببینم خدا چی میخواد :) دریای دلتنگی‌ها...ادامه مطلب
ما را در سایت دریای دلتنگی‌ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahmoon بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 0:39

یدونه سفرِ ۲ روزه ب ی روستای باصفا چیه ک من الان باید تمومِ وجودم بخوادش و نشه؟ اون پولی ک برای سفر خودم کنار گذاشته بودم رو برای قسط ۲ ماه آینده، جلوتر پرداخت کردم ک ب خودم بفهمونم چون پول نداری نمیتونی سفر بری نه ب این دلایلی ک الان بهشون فکر میکنی! میشه مغز و قلب رو گول زد؟! البته ک باید بشه..

دریای دلتنگی‌ها...
ما را در سایت دریای دلتنگی‌ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahmoon بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 0:39

من یوقتایی میشینم ب صحنه‌هایی ک از گریه‌ی آدما دیدم، فکر میکنم! ب گریه‌های مامان اون شبی ک مامانبزرگ فوت کرد، ب گریه‌های بابا اون روزی ک دفتر خاطرات جبهه‌ش رو میخوند، ب گریه‌ی داداش اون روزی ک تصمیم ب طلاقم رو گفتم و بغلم کرد و دوتایی بی‌صدا اشک ریختیم، ب گریه‌های همسرسابق اون لحظه‌ای ک زانوهاشو بغل کرده بود رو کاناپه نشسته بود نگام میکرد و اشک میریخت، ب گریه‌های پدرهمسرِسابق اون لحظه‌ای ک توی بیمارستان لحظه‌ی فوت پدرش وقتی منو دید اومد و بغلم کرد و مث ی پسربچه‌ی یتیم گریه کرد، ب گریه‌های زنداییِ همسرسابق ک رابطه خوبی باهاش داشتم، روز فوت پدرش، توی سالن انتظارِ غسالخونه کنارش نشستم خودشو انداخت توی بغلم و گریه کرد. ب گریه‌های ف، همکلاسیِ دوران کارشناسیم ک توو راهِ برگشت از دانشگاه از بیماری خواهرش حرف زد و اشک ریخت و چند روز بعد رفتم مراسم ختمش، ب گریه‌های ع ت پشت تلفن وقتی داد می‌زدم و می‌گفتم انتظار نداشتم ازم خواستگاری کنی! ب گریه‌های مادرجون وقتی اسم پدرخدابیامرزش میاد و اشکاشو با گوشه‌ی روسریش پاک میکنه. ب گریه‌های دایی کوچیکه وقتی چندسال بعد از فوت مامانبزرگ و دوری از هم، با مامان دوتایی سرشونو گذاشتن روی سنگ قبرش و گریه کردن. ب گریه‌ی رفیق‌ترینم توی ویساش.. ب گریه‌ی ط وقتی ک بخاطر فوت ناگهانیِ مادرش، پشت تلفن گریه میکرد و زبونم بند اومده بود. ب گریه‌ی عمو ا روزی ک بخاطر فوت همسرش شبونه تا تبریز رفتیم و توی کوچه تا بابا رو دید اومد بغلش و بلند بلند گریه کرد. و و و... دریای دلتنگی‌ها...ادامه مطلب
ما را در سایت دریای دلتنگی‌ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maahmoon بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 0:39